بارالهی مستِ مستم، مستِ مستم، مستِ مست
عاشقِ دیوانه ی مستی ، ولی ساغر به دست
کزغمِ دوران ، میانِ کوچه شب ها می گذشت
مردی از جَنَّت که رنجِ کودکان را می شکست
خنده بر لب های شان می راند و شب درسوزِ دل
سرگریبان ،بر سرِ چاهی چه گریان می نشست
اینک اما کوچه خاموش ست و این شب بی صداست
کودکان در انتظار و، مرد حق امَّا گُسَـست
ح - ب
تـــــوهـــم
21:30
28/05/1390